امیربهادرامیربهادر، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

روزگار من و بهادر

لذت قدم زدن

ساعت 5 بعد از ظهر یک عصر پاییزی که من سر کار نرفتم تو خونه بودم پسر عزیز مامان متعجب از اینکه چطور شده من عصر در کنارشم سریع میرود کفش هایش را میاورد که با هم برویم بیرون این از او لحظه هایی است که من خیلی انتظارشو را میکشیدم.بالاخره دست در دست من راهی خیابان شدیم گرمی دستهای کوچکت وجودم را گرم میکند.ودر ان شلوغی خیابان چیزی به جز تو توجهم را جلب نمیکند مثل این است که بر روی ابرها قدم میگذارم خدایا شکرت مرد کوچک من وفتی دستت تو ی دستامه یک احساس زیبا به من دست میدهد .یک احساس که تا تجربه اش نکنی پی به شیرینیش نمیبری .ایا روزی میشود وفتی که من پیر شدم تو اینگونه دست من رو بگیری و تکیه گاه من باشی و همین احساس گرم وشیرین  را داشته باشی؟...
23 آذر 1391

برایت چی بخواهم

برایت چی بخواهم زخدا  بهتر از اینکه خودش پنجره باز اتاقت باشد. عشق محتاج نگاهت باشد. خلق  لبریز دعایت باشد و دلت تا به ابد وصل خدایی باشد  "که همین نزدیکیست"  
15 آذر 1391

19 ماهگی

السلام علیک یا ابا عبدالله بهادر عزیز و دوست داشتنیم 19 ماهگیت همراه شد با عاشورای حسینی امیدوارم راه و منش  امام حسین (ع) را الگوی زندگیت قرار دهی عزیزم 19 ماهگیت مبارک با هم رفتیم در مراسم حسینی وبرای همه پسرها و دختر های هم سن وسالت دعا کردیم و شمع روشن کردیم تا روشنایی شمع دلهایتان را روشن کند الهی امییییین بقیه عکس ها در ادامه مطلب بهادر در حال تماشای مراسم سینه زنی از تلویزیون پسرم دست از سر این گول زنک بردار اینجوری میخوای یار امام زمان بشی زشتهههههه اینم بهادر در حال رفتن به مراسم عزاداری امام حسین (ع) اینم لبخند زیبای بهادر که من میمیرم برای این لبخندها   ...
6 آذر 1391
1